داستان های کوتاه ؛ جالب ؛ واقعی ؛ پند اموز ؛ شیرین
داستان های کوتاه ؛ جالب ؛ واقعی ؛ پند اموز ؛ شیرین
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, توسط حسین مختاری |

مادر

 

جواني زيبا در ميان بهشت و جهنم ايستاده بود، خداوند تقدير او را چنان ساخته بود تا او چنان قدرتي بيابد كه نتيجه اعمال ديگران را به ‌خوبي ببيند. او مي‌ديد كه خدا نامه اعمال هر كسي را به دستانشان مي‌داد و بر اساس مفاد آن نامه، هر كسي بهشتي يا جهنمي مي‌شد.

 فرشته‌اي در كنار جوان زيبا ايستاده بود. جوان زيبا، هر مرتبه كه نتيجه اعمال ديگران را مي‌ديد؛ به فرشته مي‌گفت: «پس عاقبت من چه مي‌شود؟ من به كجا مي‌روم؟»

فرشته هم از طرف خدا پاسخ مي‌داد: «كه تو بايد صبر كني، نوبت تو هم فرا مي‌رسد.»

جوان ديگر تاب و تحمل نداشت و باز هم مي‌پرسيد و فرشته نيز، همان پاسخ را مي‌گفت.

تا اينكه فرشته به سخن درآمد و اشاره‌ به پيرزني كرد و گفت: «او را مي‌شناسي؟»

جوان گفت: «او مادرم است! خدايا عاقبت او چگونه است؟»

و آنگاه فرشته پاسخ داد «او مادري است كه در نزد خدا بسيار نيكوكار بوده و اعمالي بسيار زيبا داشته است و خدا فرموده؛ تو هميشه خدمت بزرگي به او داشته‌اي پس به همراه او برو تا تو را به بهشت ما راهنمايي كند.»
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.