انتظار يك مادر چيست؟!
سلام به عزيزتر از جانم؛ به تويي كه ماهها در وجودم و سالها در دامانم، به انتظار من معنا دادي و مرا به عرش خدا رساندهاي.
آري در وجود من، با تمام وجود از من، ماهها را گذراندي و ماهها، شب و روز انتظارت را كشيدم و جوانيام را به اميد چشم گشودن تو و ديدن چون روي ماهت گذراندم و سالهاست كه تو همچون خورشيدي هر روز بر من ميتابي! و تو آن اولين ماههايت را به ياد نداري!
و اكنون هم به خدا سپردهام تو را! و تو اكنون ...
روزي ديدن روي تو را آرزويم بود! روزي خنده بر لبانت آرزويم بود! روزي گريهات را خندهكردن و روزي چشم
و به زبان باز شدنت آرزويم بود! ...
روزي قدم برداشتن و راه رفتنت آرزويم بود! روزي دويدن و بازيهاي تو و ... و .... و ...
و اكنون فقط به خدا سپردهام تو را! و تو اكنون ...
روزها ديدگانم فقط پي تو بود كه خدايي نكند گزندي به تو رسد و شبها كه خوابم در چشمم ميشكست كه روي تو را سرما نپوشد و بدن ناز و ظريفت لحظهاي سختي نكشد و روح قشنگت لطمهاي نبيند، تو آنها را ياد نداري!
آري، اكنون فقط به خدا سپردهام تو را! و تو اكنون ...
آن روزي كه مرا صدا كردي و گفتي مامان، دل من به عرش خدا رفت و تا الان آنجاست! آن روزي كه تو اولين لبخند را به من هديه كردي با خود عهد بستم كه تو را به زيبايي به خدا بازگردانم و تو به من لبخندي زدي، تو آن روز را ياد نداري! ...
و اكنون فقط به خدا سپردهام تو را! و تو اكنون ...
و تو اكنون كجايي ؟!
در چه مسيري و به چه ميانديشي؟!
بيشتر مراقب خودت باش، ديگر چقدر انتظار ... !
نظرات شما عزیزان: